آوينآوين، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

آوين زیباترین فرشته آسمونی

پايان پروژه بزرگ پوشك گيري و آغاز پروژه جيش آزاد

سلام عسل ماماني           اول از همه بگم كه خدا را شكر يه كم بهتري ولي هنوز داري دارو مي خوري عزيزكم دوم اينكه امروز دقيقا يكماه كه ديگه كاملا از پوشك گرفتمت   و خودت ميري جيش البته اين پروژه مهم يه دو ماهي طول كشيد تا شما تونستي جيشت را كنترل كني و بعد از كلي آبياري كردن اطرافت فهميدي كه وقتي جيش داري بايد بري دستشويي ولي بازم خدا رو شكر ديگه راحت شدي خودتم الان خيلي راضي تري بهت تبريك ميگم كه از پروژه به اين مهمي سر بلند بيرون اومدي عزيزم   اينم عكس پوشكت  اينم خود پوشك جان كه ٢٣ماه مهمان ..... شما بود و شما در همه حال چه در خوشي و ناخ...
31 شهريور 1390

یاد کودکی بخیر...

یاد کودکی بخیر... بچه که بودیم ، دوست داشتیم بزرگ بشیم . دوست داشتیم مامان بشیم ، بابا بشیم. من که همیشه  سنم و بیشتر از واقعی اش می گفتم . کیف می کردم که مثلا بزرگ شده .وقتی 10 سالم بود ازم می پرسیدن چند سالته می گفتم 13 سال . 13 ساله که شدم ازم می پرسیدن چند سالته می گفتم 15 سال … چه قدر شاد بودیم . خاله بازی میکردیم . یکی مامان می شد ، یکی بابا ... کوچیک ترها بچه مون بودن . به عروسکامون غذا می دادیم . حمامشون می کردیم . کیف می کردیم وقتی الکی تو قابلمه کوچولو غذا درست می کردیم و تو کاسه بشقاب کوچولو غذا می خوردیم  . معلم بازی می کردیم . کیفش تو این بود که غلط بگیریم و نمره بدیم . مشق خط بزنیم و با خط کش درا...
27 شهريور 1390

سفر به تهران و عروسي

سلام ناز گل مامان عزيزكم     22 شهريور عروسي پسر عمه بابايي بود  و ما تصميم گرفتيم كه بريم تهران ولي چون بابايي خيلي خسته بود قرار شد با هواپيما بريم و ماشين خودمون را نبريم به همين خاطر 18 رفتيم تهران تا به جشن حنابندان هم برسيم .عروسي خيلي خوش گذشت و من عكسا رو توي پست بعدي برات ميذارم البته شما ديگه بزرگ شدي و خيلي هم شيطون ،گرفتن عكس ازت خيلي سخت شده ولي بازم براي يادگاري يه چند تايي ازت گرفتم  شما از اينكه ما با ماشين خودمون نرفته بوديم كلي غر غر كردي با اينكه ما تهران مشكل بي ماشيني نداشتيم و همه زحمتامون به دوش عمو محمد و عمو بهروز بود ولي تو كلي سراع ماشين رو ميگرفتي نازنينم ببخش م...
26 شهريور 1390

عيد فطر مبارك

سلام  خوشمل مامان عيدت مبارك ديشب از بي حوصلگي كنارت دراز كشيده بودم كه عمه جوني برام اس ام اس زد كه شايد آخر هفته بيايم پيشتون اول باورم نشد ولي وقتي خبر اومدنشون قطعي شد كلي خوشحال شديم چون از تنهايي در مي اومديم سه شنبه ساعت 8.30 شب بود كه عمه و عمو بهروز و عطيه و عسل جون اومدن خونمون و تا جمعه صبح پيشمون بودن خيلي بهمون خوش گذشت چهارشنبه وسايل پيك نيك را جمع كرديم و ناهار رفتيم بيرون  كنار رودخونه   و پنج شنبه هم رفتيم بازار و عمه برات يه دست بلوز و شلوار پائيزه خريد البته به غير از كادو تولدت كه زحمت كشيده بود و بهت پول داده بود تا هر چيزي كه دلت مي خواد برات بخرم البته عمه فرشته هم زحمت آوردن كادو تو...
11 شهريور 1390

به سادگي لمس بودنت

سلام عشق مامان شايد باور نكني كه باورم نميشه دو ساله كه در كنار هم هستيم با خنده هم خنديديم و با ناراحتي هم ديگه اشك ريختيم راستشو بخواي مي خواستم وقتي رفتيم تهران برات يه تولد حسابي بگيرم ولي صبح وقتي از خواب بيدار شدي و من و بابا بهت تولدت را تبريك گفتيم ديگه ول كن نبودي و مرتب آهنگ تولد را به زبون خودت مي خوندي: تبلد تبلد ، تبلدت مبالك بابايي هم گفت بيا براش يه كيك  بگيريم و يه تولد كوچيك گناه داره به همين خاطر بعد از ظهر كه بردمت آتليه برات يه كيك كوچيك گرفتم تا.........  دومين سال بودنت را جشن بگيريم دوست دارم نفس         برات برف شادي زدم و تو براي اولين بار بود كه برف شادي ميديد...
11 شهريور 1390

دومين سال زيباي با هم بودن مبارك

باشی نباشی پیشه من تو بهترین همنفسـی هرجای دنیـا که میــــری به ارزوهـــات بـرسی روزه تـــولـــده توئه میـــــلاده هرچی خاطــــره روزی که غیـره ممکنه هیچ جـــوری از یادم بره ( سلام نفس مامان دين و دنيام الان ساعت هاي اوليه روز سوم شهريور ماهه  و تو بابايي در خواب ناز به سر ميبريد دلم ميخواست اولين نفري باشم كه بهت ميگه : نازنين فرشته ام ، دومين سال زيباي با هم بودن مبارك)  تو این روز طلایی تو اومدی به دنیا وجود پاکت اومد تو جمع خلوت ما تو تقویما نوشتیم تو این ماه و تو این روز از آسمون فرستاد خدا یه ماه زیبا ( درست زندگيم ، خداوند تو ي سومين روز از آخرين ماه تابستو...
3 شهريور 1390
1